سفارش تبلیغ
صبا ویژن



رویای ناتمام................
برچسب ها: حمیدرضا برقعی (3)، | نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس

خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان

جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش

گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس

خورشید آسمان ها در پیش گنبد او

رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود

باقی عمر اما افسوس بود و کابوس

وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا

زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس...



سه شنبه 89 مرداد 26


عاشقانه....................
برچسب ها: زیبا در بیان سیدمهدی شجاعی (2)، | نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

ای خدا !

مگر نه توحید اولین و برترین نعمت و موهبت به خلایق است !؟

 مگر نه اینکه تو خود به رسم بنده نوازی ، خلایقت را در کوره های بلا می گدازی ، تا با الفبای توحید ، آشنایشان سازی ؟!

اگر ره آورد امواج بی امان بلا ، توحید توست ، هزار خیر مقدم به هرچه درد و داغ و بلاست.



یکشنبه 89 مرداد 24


اگر عشق نبود...........
برچسب ها: کوتاه از زبان قیصر (1)، | نظر بدهید

از غم خبری نبود اگر عشق نبود

دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه موهومی بود

این دایره کبود اگر عشق نبود

ار آیینه ها غبار خاموشی را

عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه ی هر سنگ در تپش است

از این همه دل چه سود اگر عشق نبود

بی عشق دلم جز گرهی کور نبود

دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی

تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟!

شعر از قیصر امین پور



یکشنبه 89 مرداد 24


دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب / هان ای زیان رسیده وقت تجارت
برچسب ها: در محضر خواجه شیرازی (8)، | نظر بدهید

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد  / کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد

خاک وجود ما را از آب دیده گل کن /  ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد

این شرح بی‌نهایت کز زلف یار گفتند /  حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد

عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود /  کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد

امروز جای هر کس پیدا شود ز خوبان  / کان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد

بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است /  همت نگر که موری با آن حقارت آمد

از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دار  / کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد

آلوده‌ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه /  کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد

دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب /  هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد



شنبه 89 مرداد 23


وظیفه شناسی 2
برچسب ها: کمی جدی تر (12)، | نظر بدهید

قبلا توضیح داده شد ( http://fslhggi.parsiblog.com/-1562097.htm ) که مشکل بزرگ و مهم ما عدم وظیفه شناسی و عدم دید صحیح نسبت به رهبر معظم انقلاب است و بنا بود که در مطلبی جداگانه به این بپردازیم. هرچند خیلی بین دو مطلب فاصله افتاد ولی شما عفو بفرمایید که فرصت تایپ کردن مطلب رو نداشتم.........

چندوقت پیش کتابی با موضوع امریکاشناسی میخواندم. قسمتهایی از این کتاب را به صورت نقل به مضمون می آورم. مهمترین هدف یهودیان، رسیدن به حکومت جهانی است و ایدئولوژی اصلی آنها برتر دانستن نژاد خود و اعتقاد به این مطلب است که همه انسانهای غیر یهودی (غیر از نژاد بنی اسرائیل) درخدمت نژاد یهود هستند. خوب این هدفی بود که در کتابهای مقدس آنها آمده بود وآنها تمام برنامه های خود را بر آن بنا کردند. کشف امریکا، تخلیه امریکا از ساکنان بومی آن، بازسازی امریکا، ..... همه و همه بر مینای همین ایجاد حکومت جهانی و در واقع به خاطر بازپس گیری سرزمین موعود و براساس اینکه خود را نژاد برتر میدانستند، انجام گرفت. کریستف کلمپ که ادامه مطلب...

شنبه 89 مرداد 23


زنده باد ژان وار ژان 2.............................
برچسب ها: غربت نامه (13)، | نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

نگاهی به نوشته لترون (http://letron.blogfa.com/post-27.aspx) از یه زاویه دیگه....

-آخ... آخ.... نزن بابا بیدار شدم الان پامیشم دیگه چرا اینقدر میزنی؟

-پاشو لنگ ظهر شد،  فقط بلدی تو خونه بخوری و بخوابی؟! پاشو باید بریم سرکار

-باشه باشه..... نزن....

-........

این بگو مگوی هر روز منه با بابام. هر روز باید با لقد بابام بیدار شم. آخه اون حال و حوصله درست حسابی که نداره!  بیچاره بابام.

آره امروز میخوام شمارو هم باخودم ببرم سر کار.... من کیم؟ من یه بچه مثل تموم بچه های این دنیا. 8سالمه..... من بابامو خیلی دوست دارم. آخه اون خیلی داره برامون زحمت میکشه. این هفته خیلی خوشحالم. آخه بعد از دوهفته دوباره آخر هفته قرار بریم حموم....... آره دیگه ماکه تو خونه حموم نداریم.........

امروز نمیدونم چرا اینقدر دلم تنگ شده. برا مادر بیچارم که از شدت مریضی مرد..... رفت پیش خدا...... ولی بیشتر ناراحت بابامم. آخه هرشب میشینه تو خونه، وقتایی که ما میریم بخوابیم(من و داداشم)، هی گریه میکنه و با مادرم صحبت میکنه و میگه که مقصر مرگ مادرم اونه که نتونسته دواهای مادرمو جفت و جور کنه...... بیچاره یه دفعه همه موهاش سفید شده....

آره ساعت 6 صبحه بازم مجبوریم گرسنه بزنیم بیرون آخه....... باید بریم یه جایی که بابام بتونه بساط واکسش رو پهن کنه و منم باید برم دنبال فروش این دعاها...... آخه مگه این دعاها فقط مالب پولداراست که ما باید بریم اونجاها بفروشیم...... مگه آدمای پولدار به دعا هم نیاز دارن؟ اگه مادرشون مریض شه پول که دارن بدن و دوا بخرن. دیگه نیاز ندارن مثل بابای من شب تا صبح بیدار بمونن و گریه کنن و از خدا بخواهند...... آخرشم مادر من میمیره نه مادر اونا.................

خوب دیگه داریم میرسیم. برم سراغ کارم.........................

-آقا... هی آقا..... دعا نمیخواهید............تو رو خدا یه دعا بخرید................

-برو دخترجون. برو کار دارم.................. برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه........................

-تو رو خدا............... آقا........................

-خوب بده یه ذره پول بهش بذار دست از سرمون برداره.......................

-من پول مفت ندارم که به اینا بدم............ صبح تا شب جون میکنم..........................

منم مجبورم سرمو بندازم پایین و برگردم. اینقدر حرف بد به من میزنن اینا.......... مگه من چه گناهی کردم.... مگه حرف بدی زدم........... بذار اشکامو با گوشه پیرهنم پاک کنم...... اینجوری ضایعه برم سراغ یکی دیگه..........

 اما خودمونیم ها چه ماشین قشنگی داشتن؟  من همیشه یه سوال داشتم که روم نمیشه از بابام بپرسم؟ اینکه چرا ما باید پیاده اینهمه راه رو بریم و بعضی وقتا هم با واحد که اونم باید کلی به راننده التماس کنیم که ازمون بلیط نگیره اون وقت اینا با این ماشین خوشگل باید برن سرکار............... من دلم خیلی چیزا میخواد.......... دلم میخواست مثل اینا یهماشین خوشگل داشتم تا میومدم سر چهارراه و اونوقت همه دعاهای بچه کوچیکا رو میخریدم... دلم میخواست پول داشتم و مثل اون آقا مهربونه که دیروز یه بیسکویت داد من خوردم برا همه این بچه ها بیسکویت میخریدم...... دوست داشتم بابام مثل باهای اینایی که تو این ماشین خوشگله هستن بخنده و خوشحال باشه....... اصلا من دلم میخواست برم مدرسه..................................

 

 

به خدا دیگه نمیتونم ادامه بدم الان دیگه تابلو میشم تو خونه ................... خودتون ادامه داستان رو بسازید.............

اما یه چیز........ بیاید یه ذره سعی کنیم آدم بشیم و برا ظهور آقامون یه قدمی برداریم تا بلکه اینهمه بی عدالتی ریشه کن شه و انشاءالله ماهم زمان برقراری عدالت کامل و جهانی رو ببینیم....... انشاءالله

 



پنج شنبه 89 مرداد 21


تغییر.......................
| نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

سلام خدمت دوستانی که به وبلاگ ما گاهگاهی یه سری میزنن.

برخی از دوستان درخواست دادن اسم وبلاگ رو عوض کنیم و از fslhggi.parsiblog.com به یه چیز دیگه تغییر بدیم.

حالا نظر دوستان اولا درمورد تغییر اسم و ثانیا اگر با تغییر نام موافقید درمورد نام وبلاگ چیه؟

التماس دعا...................................



چهارشنبه 89 مرداد 20


شروعی دوباره..........................
برچسب ها: تذکر! (5)، | نظر بدهید

ماه مبارک رمضان از راه رسید

بهترین زمان برای آغاز زندگی جدید

بهترین زمان برای تغییر

بهترین زمان برای آدم شدن

بهترین زمان برای گرفتن تصمیماتی اساسی در زندگی

وبهترین زمان برای شروعی دوباره......

در این ماه ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید......



چهارشنبه 89 مرداد 20


راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
برچسب ها: در محضر خواجه شیرازی (8)، | نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد  /  شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن / گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

قد خمیده ما سهلت نماید اما /  بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی /  جام می مغانه هم با مغان توان زد

درویش را نباشد برگ سرای سلطان /  ماییم و کهنه دلقی کتش در آن توان زد

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند /  عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد

گر دولت وصالت خواهد دری گشودن /  سرها بدین تخیل بر آستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است /  چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست /  گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی /  باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد



دوشنبه 89 مرداد 18


عاشقانه با خدا............................
برچسب ها: غربت نامه (13)، | نظر بدهید


راستش این متن رو برا نیمه شعبان نوشته بودم ولی فرصت نکردم تایپش کنم. گفتم روز تولد آقامون که نشد بذارم رو وبلاگ حداقل روزتولد خودم(27 شعبان) بذارم. حالا یه روز تاخیر رو ببخشید. 

عشق تنها دلیل زندگی

میگویم از عشق و می نالم از غم عشق. میگویم از عشق چون تنها دلیل زندگی مکن است و مینالم از غم عشق چون تنها غم زندگی من است. فریاد میزنم «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»

بارخدایا! عمری است درپی یافتن مولایم تمام کوچه های سرزمین عشق را با پای دل بارها و بارها رفته ام و گاهی در زیر آفتاب سوزان غم عشق، ساعتها منتظر ماندم تا شاید محبوبم به گوشه دلم سری بزند. عمری است میدوم و میچرخم و میگردم و میبویم و می نالم و میخوانم و نمی یابم. عمری است سرگشته و حیران و دربه در و منتظر و مضطرب و خواهانم و نمی آرامم. عمری است نادم و پشیمان و مضطر و مدعی و مستأصل و تائبم و دلشاد نمیکنم.

باخدایا! چگونه باید شوق دیدار یار را که تمام وجودم را فراگرفته فریادزنم و چگونه باید صبر کنم، این همه دوری و فراغ را. ما بندگان خاطی هم دل داریم! اگر ما لیاقت نداریم، شما که رأفت دارید! اگر ما دل پاک داریم، شما که عطوفت دارید! اگر ما دستانمان خالی است، شما که فضل دارید! اگر ما دلمان سیاه است، شما که توان تغییر دارید! دلمان را به شما می سپاریم. می نالیم و ضجه میزنیم و فریاد میکشیم که بارخدایا باردیگر توبه! دلمان را جلا بده. بازهم سرمان را پایین می اندازیم و با زبانی لرزان دوباره میگوییم: عهد می بندیم که شویم آنجه تو میخواهی. فقط دلمان را دوباره دریایی کن. عهد میبندیم که دیگر عهدمان را نشکنیم. ما را به مولایمان ببخش.

مولاجان! آقاجان! چگونه با توبگویم غم فراغ آقا، که منتظر واقعی تو هستی نه من. آقا جان ولی درد دل زیاد است. درد دل یکی است اما خیلی زیاد است. سالهاست که میگردم و نمی یابم، یا میگردی و نمی یابی؟! سالهاست که نمیبینم . غمگین میشوم، یا میبینی(دل سیاه من را) و غمگین میشوی؟! سالهاست که میخوانم و جواب نمیشنوم، یا بانگ هل من ناصر ینصرنی را فریاد می زنی و جواب نمیشنوی؟! سالهاست که دعا میکنم و نمیرسم،ا سالهاست که دعا میکنی و نمی رسد؟!

می دانم!دل شما از ما خون است و خیلی بیشتر از ما دلتان گرفته است. میدانم که از دستمان ناراحتی و آزرده. میدانم که مانعیم برای ظهورت. ولی چه کنیم؟ عبدیم و شما مولایمان! با شما نگوییم با که بگوییم؟اگر با شما نگوییم که علیرغم تمام آلودگی ها و گناهان و معاصی، شب به امید اینکه لحضه ای صدای دلنشینتان را در خواب بشنویم یا گوشه ای از جمالتان را در خواب ببینیم، میخوابیم؛ با که بگوییم؟ اگر با شما نگوییم هر صبح که برمی خیزیم و به آرزویمان نرسیده ای، تمام روز را ناراحت و کسل هستیم و منتظر اینکه شب شود و دوباره به همان امید بخوابیم؛ با که بگوییم.

آری آقاجان. ماهرچه که بد باشیم ولی بنده شماییم و دل به محبت مولایمان خوش داریم که «نوکر رخ ارباب نبیند سخت است!»

خداوندا! ما را به دیدار مولایمان برسان. اما از آن واجب تر آنکه ظرفیت دیدار مولایمان مهدی صاحب الزمان روحی فراه را در ما ایجاد کن...............

واز آن واجب تر: «به دل شکسته مادرمان فاطه (س) قسم، دیگر منتقم خون زهرا (س) را برسان». انشاءالله..................................

 



دوشنبه 89 مرداد 18



Design By : Ashoora.ir





پایگاه جامع عاشورا