سفارش تبلیغ
صبا ویژن



رابطه پرورش توان نوشتن و اصالت بحث!
برچسب ها: اصالت بحث (1)، طوفان فکری (1)، | نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

بسم الله الرحمن الرحیم


رابطه پرورش توان نوشتن و اصالت بحث!
به قلم هادی کاویانی

بذکر مولانا صاحب الامر

سلام؛
یه نفر به من گفت که برای این نشریه نوزاد «جبهه قلم» خاطره بنویسم. چون تموم شماره های قبلیش (!!) رو مطالعه کرده بودم و توی ذهنم شکل و شمایل یه نشریه پربار(!!) تحلیلی که توی زمینه های مختلف فکری، عقیدتی و سیاسی و ... ترسیم شده بود، از این پیشنهاد تعجب کردم.
آخه آقای ... (توسط سردبیر ویراسته شد)، اولا منو چه به نوشتن تو نشریه ای که از حاجی میرباقری و بزرگان دیگه مطلب میزنه؟ دوُیّما آخه خاطره چه سنخیتی با موضوعات این جریده میتونه داشته باشه؟ حالا من به ... (توسط سردبیر ویراسته شد) کردم، بهت گفتم پایه کمک کردنم. به قول قدیمیا «شنونده باید عاقل باشه».
بگذریم؛ بنده دست به صفحه کلید شدم و یاد یه بنده خدایی افتادم که اوشون هم اواخر عمرش نشیره داخلی «دکان نامه» رو منتشر میکرد. جریان سیال ذهن منو به یاد یه جمله نغز (درست نوشتم؟!) از اون محروم (دقیقا منظورم محرومه، نه مرحوم) افتادم. جمله نغزی که اوشون بعد از 6 سال تحصیل علوم مختلف توی صنعتی به دست آورده بود؛ جمله ای که به من خیلی کمک کرده تا حالا؛ جمله ای که باعث شد بنده بتونم کمی قلم به دست بشم و اقلا ادعای نویسندگی و تحلیلگر بودن و ... داشته باشم؛ جمله ای که کمک کرد تا مطالب وبلاگ خودمو خودم بنویسم و حالا هم توی www.mehrabeandishe.ir قلم بزنم. جمله ای که کمک کرد ...
فکر کردی حاصل 6 سال تحصیل یه پیرمرد و 6 سال تجربه خودمو به همین مفتی میگذارم کف دستت؟
البته هنوز روحیه بسیجی رو از دست ندادم، واسه خاطر همین میگم (مینویسم)، اما به شرط اینکه خوب استفاده کنی و برا من و اون پیرمرد دعا کنی؛
«اصالت با بحث کردنه»


به نظر خیلی ساده و بی محتوا میاد اما یه دنیا درس و آزمایش پشتشه.
اصلا میخواستم خاطره بنویسم، ببین به کجا کشیده شدم!!
اما خاطره؛ یه روز یه بنده خدا زنگ زد که فلانی اگه مطلب داری بده بزنیم توی ضمیمه استانی روزنامه ایران.
گفتم: چه موضوعی؟ تا کی؟ چند صفحه؟ دو، سه روز بیشتر مهلت نداد و مطلب خوبی هم میخواست؛ درمورد تلویزیون و انتقادای کلی که به چارچوب کاریش وارده.
این روحیه بسیجی که مانع میشه بار رو زمین بمونه اینبار اومد سراغ من. اما وقت نداشتم که یه مطلب خوب جمع و جور کنم. خدا دوتا بسیجی دیگه رو با همون روحیه رسوند، حدود 20 دیقه تا نیم ساعت، باهاشون بحث کردم. توی این مدت کم تونستم سرفصلهای 3 تا 4 مقاله رو آماده کنم و برای 2 تا مقاله مطلب تحلیل شده و جون دار رو توی ذهنم دسته بندی کنم. فقط مونده بود نوشتن و ویراستاری و جستجوی منابع که اون هم در کنار امور عادی زندگی یه روز و نصفی وقت گرفت.
این بود خاطره اولین مقاله ای که برای فضای خارج از دانشگاه نوشتم و چاپ شد.
سردبیر خاطر نشان میکند:

1-     شما از این پیرمردها یاد نگیرید که عامیانه می نویسند و فارسی را اذیت میکنند
2-     به این نکته توجه داشته باشید که خاطره ی این پیرمرد بر اساس یک «طوفانِ فکری» یا به قول خودش «بحث» شکل گرفته و به یک خاطره شیرین تبدیل شده است.

((نشریه جبهه قلم که تنها یک شماره از آندر آمد چندان مهم نیست! اما با توجه به نیازی که در مجموعه بسیج صنعتی اصفهان در مقوله نوشتن بزرگان(همون بچه ها) میدیدیم، باعث شد که برای شماره دوم نشریه از دوست عزیز، آقا هادی کاویانی،-با توجه به تجربه ای که از ایشون در سبک نوشتن دیده بودم- خواستم که لطف کنند و در این باره مطلبی بنویسند. (البته در مورد سبک نوشتن منظورم رو اشتباها(!) به قدرت قلم ایشون تعبیر نکنید ها! بلکه مقصود روش زمینه سازی و... هست) مطلب بالا عیناً، باز هم تاکید می کنم عیناً و بدون دستکاری بنده است. ملتمس دعا، سجاد نوروزنژاد قادی))



جمعه 89 تیر 4



Design By : Ashoora.ir





پایگاه جامع عاشورا