سفارش تبلیغ
صبا ویژن



پادشهر: فقط برای درد دل ها و دل درد ها
برچسب ها: شعر (2)، میلاد عرفان‏پور (2)، دل درد (2)، تنهایی (2)، | نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

بسم الله الرحمن الرحیم
و بذکر مولانا صاحب الأمر و العصر عج

فقط برای دل دردها و درد دل ها:

خود را که به خلوتی رساند خورشید
از داغ، دلش را بتکاند خورشید
گفتیم غروب کرده، اما انگار
رفته ست نماز شب بخواند خورشید

هر سال، دو یار را جدا کرد از هم
یاران دچار را جدا کرد از هم
سرمای زمستان و تب تابستان
پاییز و بهار را جدا کرد از هم

رود است علی، پاک و زلال است و روان
کوه است علی که استوار است و گران
من رود ندیده ام چنین پابرجا
من کوه ندیده ام چنین در جریان

حق دارد اگر ز خلق، دامن چیده ست
از داغ عزیزی ست، اگر خشکیده ست
بیهوده ترک نخورده لب های کویر
لب های حسین بن علی را دیده ست

چون بغضم و با شکست نسبت دارم
با هرچه خراب و مست نسبت دارم
من حسّ غریب رفتن از خویشتنم
با هر چمدان به دست، نسبت دارم

 احوال مرا ز رنگ رخسار بپرس
از چشم که خو کرده به تکرار بپرس
یک عمر تماشای جدایی سخت است
از پنجره های رو به دیوار بپرس

این رود که از جوش و خروشش سخن است
یک عمر نفهمید که دریا کفن است
ماییم که مشتاق صعودیم ای کوه!
تنها هنر رود، فرود آمدن است

از مهر نبرده ای نصیبی، ای شب!
داری به گلو بغض عجیبی، ای شب!
وقتی که تو می رسی، همه می خوابند
بدجور میان ما غریبی، ای شب!

رفتی و به جایی نرسیدیم ای عمر!
یک لحظه خوش نیافریدیم ای عمر!
ما بر لب جوی هم نشستیم ولی
هرگز گذر تو را ندیدیم ای عمر!

مهمان منی که مثل من تنهایی
همصحبت تنهایی آدمهایی
بشکن دل خسته را ولی آهسته
ای غم! به کسی نگفته ام اینجایی

شعر کرده - میلاد عرفان پور
مجموعه رباعی «پادشهر» در سایت خانه کتاب اِشا



از قلم : سجّاد نوروزنژاد قادی
دوشنبه 89 دی 6


دل دردهای شب امتحان و افسر جنگ نرم
برچسب ها: دل درد (2)، افسر (1)، | نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

بسم الله الرحمن الرحیم
و بذکر مولانا صاحب الأمر و العصر عج

دل دردهای شب امتحان و افسر جنگ نرم

ساعت از نیمه شب گذشته است. ساعت 10 صبح فردا امتحان پیش ترم درس «تاریخ امامت» داری با 280 صفحه کتاب و تو که هنوز صفحه...(هر عددی دلتان خواست بگذارید!)

خودتان را بگذارید در این موقعیت (وضع داغانیست، نه؟!) و کافیست چشمت بخورد به یک جلد «نفحات نفت» امیرخانی تا...

مقدمه اول. امیرخانی را البته دوست داشته ام و آن دفعه ای که بعد از نشر «بی وتن» آمد صنعتی اصفهان و اشاره ای داشت به حاج عبد الله والی و ... نکاتی که دیدم و به نظرم آمد مثبت بود، ولی بعد از نفحات نفت و این دفعه که آمده بود دانشگاه و نظرات سیاسی اش (که البته از دوستان شنیدم)... راستش قضاوت نمی کنم، چون کم میشناسمش. اما حق بدهید به کسی که تا حالا 3بار بی وتن را خوانده... بگذریم ولی کم امید(1) شدم.

مقدمه دوم. مقدمه نفحات نفت را که خواندم (البته فقط صفحه اولش را)(2) یاد مطلبی که امروز در هفته نامه پنجره دیدم افتادم. مطلبی راجع به افسران جنگ نرم با عنوانی شبیه "افسران جنگ نر م کجایند؟" و ... درست عنوانش یادم نیست و مهم هم آن نیست. من آن متن را نخواندم و قضاوتی راجع به آن هم ندارم!! مقصود چیزیست که با دیدن تیتر و نام نویسنده برایم یادآوری شد. سال قبل اردویی برگزار شد با عنوان السابقون که جهت ارتقای بینش نسبت به انقلاب اسلامی و بصیرت سیاسی برگزار شد. در آنجا با نویسنده متن آشنا شدم. مثل خودم 85ی و البته از بچه های شریف. بچه خوبی بود و گویا زیاد کار مطالعاتی-نشریاتی کرده بود.

مقدمه سوم. آنکه یکی از بهترین دوستان بنده در دوران 7سال تیزهوشانی(!) بودنم که در دانشگاه از لحاظ فکری و سیاسی (به زعم حقیر) آسیب دیده بود، همرشته و هم ورودی نویسنده در همان دانشگاه بود. دوستی که چقدر دوستش داشتم و دارم و نگرانش هستم، و علاوه بر قصورم در کمک به او، فاصله ام از او و کمی ارتباط دست به دست هم داد که نتوانم چندان کمکش کنم. و دردآور آنکه وقتی در صحبت با نویسنده از آن دوست نام بردم، اصلا همدرس خود در دانشگاه را نشناخت! جداً دردم آمد.

البته من نویسنده را چندان نمیشناسم و قصد قضاوت ندارم. انشاالله ایشان موفق و سربلند و سعادتمند باشند و انشاالله هر چه بیشتر...؛ من بیشتر یاد خودم افتادم.
من البته ادعای چندانی برای کار فرهنگی کرده و افسر ولایت بودن ندارم، که نزدیکان بر ضعفهایم واقفند و میدانند بحث شکسته بندی نیست.(3) حرف زدن و نقد و مطالعه کردن آسان شده! راستش یکی از مهمترین ترسهایم از ورود به علوم انسانی همین است که در آنجا زمینه را برای فقط حرف زدن و اهل عمل و اهل وظیفه نبودن بیشتر میبینم!(4) یاد خودم افتادم و در سنگر فرماندهی بودنم (البته به عنوان آویزون!) زیر کولر، کنار جعبه های پر نوشابه، در حالی که مردم در خط مقدم 22بهمن و 9دی در گرما بودند و به خیلی ها حتی ساندیس هم نرسید! یاد فاصله ام از خط مقدم و این تصور غلط که ممکن است برایم باشد که من هم دارم انجام وظیفه میکنم و با مردم در خط مقدمم! البته بنده 22 بهمن بین مردم بودم و اتفاقا ساندیس هم بهم نرسید! ولی برایم سوالی شده. خیلی ها میگفتند فلانی که الآن ادعا دارد، کربلای 5 کجا بود و چرا در خط مقدم نبود؟ کاری ندارم به اینکه آیا آن موقع خط مقدم فقط کربلای 5 بود یا نه! جدای از این اما آیا میشود همیشه فلانی را محکوم کرد که آنجا کاهلی کرده؟ آیا مکان-زمان های مقدس دیگری نبودند که همان فرد در آنجا توبه کرده باشد و حالا دارد در آن کربلای 5ی عمل میکند؟ جایی دیده بودم که کسی گفته بود فقط کربلای 5 ملاک نیست. جای دیگر هم میشود گفت مثلا زلزله بم کجا بودی؟ یا اینکه 23 خرداد صنعتی اصفهان کجا بودی؟ یا 9 دی کجا بودی؟ یا ... اما منظور آنکه در نهایت آیا واقعا بنده آنجا در خط مقدم، و پابه پای عاملین به وظیفه در خط مقدم، حالا هر خط مقدمی که لازم بود، بودم؟! یا ... هرچند شاید علی الظاهر این بود؛ اما آیا حقّاً این بود؟!؟

امثال بنده که بی ادعا نیستیم(!) باید بیشتر مواظب باشیم به کجا می رویم و چه می کنیم و ... بالآخره هرچه نگاه ها و توجه ها و بزرگ بینی ها از بیرون به ما بیشتر شود؛ توجه هایمان در کنار کوچک بینی، به خودمان باید بیشتر شود؛ و توجهمان در کنار بزرگ بینی به الله-جلّ جلاله- نیز. آیا اینطور شده؟
اگر نشده خیلی باید ترسید از رشد ناهماهنگ. از اینکه بُعد سیاستمان در پایین، قوی تر شود از اتصالمان در بالا. حالا دیگر ساعت 1 شده. کمی فکرم را خالی کردم و خلاص شدم! می توانم راحتتر بروم سر درسم.
دعا کنید.
 

  • 1. ناامید شدن که درست نیست!
  • 2. هرچند کتاب را نخوانده جای قضاوت نیست و من هم قضاوت نمیکنم.
  • 3. انشاالله واقعا همینطور باشد و کم ادعا باشیم، حالا بی ادعا پیشکش! و انشاالله به لطف باری تعالی بشویم بی ادعا در کارهای کرده، چه رسد به کار های نکرده! آمین!
  • 4. جداً اگر اشتباه میکنم راهنمایی ام کنید و اشتباهم را بگویید، چرا که میتواند خیلی برایم در برنامه های آینده ام موثر باشد.

اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج

یا علی



از قلم : سجّاد نوروزنژاد قادی
یکشنبه 89 تیر 13



Design By : Ashoora.ir





پایگاه جامع عاشورا