سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب / هان ای زیان رسیده وقت تجارت
برچسب ها: در محضر خواجه شیرازی (8)، | نظر بدهید

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد  / کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد

خاک وجود ما را از آب دیده گل کن /  ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد

این شرح بی‌نهایت کز زلف یار گفتند /  حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد

عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود /  کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد

امروز جای هر کس پیدا شود ز خوبان  / کان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد

بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است /  همت نگر که موری با آن حقارت آمد

از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دار  / کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد

آلوده‌ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه /  کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد

دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب /  هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد



شنبه 89 مرداد 23


راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
برچسب ها: در محضر خواجه شیرازی (8)، | نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد  /  شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن / گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

قد خمیده ما سهلت نماید اما /  بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی /  جام می مغانه هم با مغان توان زد

درویش را نباشد برگ سرای سلطان /  ماییم و کهنه دلقی کتش در آن توان زد

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند /  عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد

گر دولت وصالت خواهد دری گشودن /  سرها بدین تخیل بر آستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است /  چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست /  گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی /  باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد



دوشنبه 89 مرداد 18


تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج / سزد اگر همه دلبران دهندت ب
برچسب ها: در محضر خواجه شیرازی (8)، | نظر بدهید

تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج  /  سزد اگر همه دلبران دهندت باج

دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش  /   به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج

بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز  /  سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج

دهان شهد تو داده رواج آب خضر  /   لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج

از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت  /   که از تو درد دل ای جان نمی‌رسد به علاج

چرا همی‌شکنی جان من ز سنگ دلی  /   دل ضعیف که باشد به نازکی چو زجاج

لب تو خضر و دهان تو آب حیوان است  /  قد تو سرو و میان موی و بر به هیت عاج

فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی  /   کمینه ذره خاک در تو بودی کاج



دوشنبه 89 مرداد 11


دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد .........
برچسب ها: در محضر خواجه شیرازی (8)، | نظر بدهید

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد  /   ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو  /   که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین   /   که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد

صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند  /  عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد

من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی   /   که پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد

از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش   /  که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد

سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز  /    برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد

نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است   /   دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد

میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس  /   زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را   /   که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است   /   چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار  /   اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد

خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت  /   دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم   /  که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد



پنج شنبه 89 مرداد 7


اگر روم ز پی اش.............
برچسب ها: در محضر خواجه شیرازی (8)، | نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

اگر روم ز پی اش فتنه‌ها برانگیزد  /  ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دم از وفاداری  /   چو گرد در پی اش افتم چو باد بگریزد

و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس  /  ز حقه دهنش چون شکر فروریزد

من آن فریب که در نرگس تو می‌بینم /  بس آب روی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست  /  کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز /  هزار بازی از این طرفه‌تر برانگیزد

بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ /  که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد

 



دوشنبه 89 تیر 28


هر که شد محرم دل در حرم یار بماند .........
برچسب ها: در محضر خواجه شیرازی (8)، | نظر بدهید

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند  / وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن  /  شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

صوفیان واستدند از گرو می همه رخت  /  دلق ما بود که در خانه خمار بماند

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد  /  قصه ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم  /  آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت  /  جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس  /  شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر  /  یادگاری که در این گنبد دوار بماند

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید  /  خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد / که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی  /  شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند



پنج شنبه 89 تیر 24


شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد.......
برچسب ها: در محضر خواجه شیرازی (8)، | نظر بدهید

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد / بنده طلعت آن باش که آنی دارد 

شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی / خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد 

چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب / که به امید تو خوش آب روانی دارد 

گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جا / نه سواریست که در دست عنانی دارد 

دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی / آری آری سخن عشق نشانی دارد 

خم ابروی تو در صنعت تیراندازی / برده از دست هر آن کس که کمانی دارد 

در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز / هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد 

با خرابات نشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد 

مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای / هر بهاری که به دنباله خزانی دارد 

مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش / کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

 درآخر هم لازم میدونم از عزیزانی که به وبلاگ سر میزنند به خاطر ارائه مطالب کپی پیستی که به دلیل امتحانات پلیلن ترمه معذرت خواهی کنم. درضمن انشاءالله ما چهارشنبه داریم میریم مشهد دوستان حلال بفرمایند و در این ماه عزیز ما رو دعا کنند. یاحق.......



شنبه 89 خرداد 29


خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است/چون کوی دوست هست به صحرا چه ح
برچسب ها: در محضر خواجه شیرازی (8)، | نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است/ چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا/ کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم/آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست/ در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

محتاج قصه نیست کرت قصد خون ماست/ چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست/ اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است

آن شد که بار منت ملاح بردمی/ گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست/ احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار/ میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود/ با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است



پنج شنبه 89 خرداد 20



Design By : Ashoora.ir





پایگاه جامع عاشورا