|
بسم الله الرحمن الرحیم
خواستم از عشق بگویم، دیدم قلبم پر است از همه چیز است جز او که باید عاشقش بود. خواستم از ولایت بگویم، دیدم حرف همه همه را خریدارم جز او که یک کلمه حرفش ارزش خریدن حتی به قیمت تمام داراییمان،حیات، را دارد. خواستم از محبت بگویم دیدم که نیستم آن کسی که از دوری یار، دلتنگ شود و برای دیدنش لحظه ها و ثانیه ها را شمارش کند. خواستم از ...... هرچه بر این دریای رحمت از دورتر نگریستم، باز هم خود را دورتر دیدم و دورتر یافتم. به این نتیجه رسیدم که از دوری بگویم، از دوری خود و نزدیکی او. از فرار خود و از دیودن او دنبال تو. از منت گذاری خود و از منت کشی او. سالها از پی هم میگذرد و به جای اینکه روز به روز دلمان برای مولایمان تنگتر شود، بیشتر غره میشویم که ماهم هیئت امام حسین (ع) میرویم گریه ها میکنیم و چه و چه و.... و غافل از اینکه صاحبخانه است که به زور دستمان را گرفته و سر سفره خود نشانده است، و روز به روز درد دلمان کمتر و درد فراغ کمرنگتر و فاصلمان بیشتر میشود. عارفی میگفت: امام حسین (ع) به سپاهیان عمر سعد مهربانی میکرد و برای آنها دل میسوزاند. بی عرضه تو که ...... . چه کنیم که هنوز ...... بماند. به قول دکتر حسن عباسی، باید این تفکر که ما بنشینیم در خانه تا بیاید عوض شود، ما باید برویم تا بشویم. ما باید دنبال او باشیم. او حاضر است. این ماییم که غایبیم و باید حاضری بزنیم. به خدا آقامون تنهاست. به خدا غریبه. به خدا ... و ما نمیفهمیم، فقط مینویسیم و میگوییم و لقلقه زبانمان شده غربت مولا، خوب که چه، بچه بیایید تصمیم بگیریم، تصمیم بگیریم و بایستیم. روی حرفمان بایستیم. بایستیم روی این حرف که آقا جان، میخواهم دیگر غایب نباشم. شما دستم را بگیرید تا یکبار دیگر بلند شوم، قول میدهم که ..........
بچه ها برا همدیگه زیاد دعا کنید، قبلش برا ظهور حضرت حجت (عج)