سفارش تبلیغ
صبا ویژن



برای پسربچه و مادرش صلوات
| نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟


بسم الله


(در ابتدا از پسربچه، مادرش، شما و ... معذرت می خواهم که همینطوری و نپرداخته می نویسمت.)

وارد مترو که می شوی، جمعیت هم پشتت می ریزد داخل. روی صندلی که می نشینی، پسربچه را می بینی که با مادر و پدرش نسبتاً به راحتی موفق می شوند سه صندلی را اشغال کنند؛ این یعنی فراغ بال و راحتی اش در طول سفر، چیزی که معمولاً در مترو برای بچه ها کم پیدا می شود.

پسربچه نه ساکت است و نه شلوغ؛ آرام است و بچه. پسربچه ی «خوب»یست؛ نه از جنس آنها که قصدی از «خوب» بودنشان دارند. نیازی به قصد خاصی ندارد که بخواهد با آن «خوب» دیده شود یا...؛ خودش «خوب» است. گاهی نگاهی به چشمان «خوب» پسربچه می اندازم. چند وقتیست پسربچه ای به این «خوب»ی ندیده ام، جمع بین شادابی پسران و معصومیت بچه گان.

پسربچه کنار مادرش نشسته و آن طرف مادر هم پدر است؛ مادر جوان و پسربچه گاهی حرفی می زنند و خنده ای، و گاهی مادر پسرش را در آغوش می گیرد. به مادر نگاه نمی کنم. مادر ظاهراً حجاب و پوشش واجب را رعایت کرده است، اما سعی می کنم النگوهایش* هم وقتی دستش را به سمت پسر می آورد به چشمم نخورد. سخت است و اول و آخرش چند باری ناخواسته... با آنکه به مادر نگاه نمی کنم؛ با آنکه چادر به سر ندارد؛ حس می کنم روح سالم و باحیایی دارد. همین کمک می کند که چشمم بترسد.

«خوب»ی چشمان پسر حالت اشک و لبخند را برایم زنده می کند. برایش صلوات می فرستم. پسر ظاهراً این روح را از مادر دارد. برای مادرش نیز صلوات می فرستم، و از مترو خارج می شوم.

-----------------------------------------------

*متاسفانه این دیده شدن النگو، حتی در زنانی که به رسم شریعت و سنت به غیر از وجه و کفّین همه جا را پوشانده اند، عادی شده است.

-----------------------------------------------

باز هم یاد سریال «معصومیت از دست رفته» می افتم.

یا علی



از قلم : سجّاد نوروزنژاد قادی
چهارشنبه 91 اردیبهشت 27



Design By : Ashoora.ir





پایگاه جامع عاشورا