سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دولت عشق.......
برچسب ها: تذکر! (5)، | نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟

گفتم: فقیرم!

گفتند: نیستی.

گفتم: فقیرم! باور کنید.

گفتند: نه! من می دانم که نیستی.

گفتم: شما که از حال و روز من خبر ندارید که چه می کشم و ...

و حال و روزم را برایشان تعریف کردم و
گفتم که چقدر دست هایم خالی است و چقدر فقر معنوی دارم، گفتم که این
روزگار چه خونی بر دل ما می کند و چه سختی هایی که شب و روز می کشم!

ولی امام هنوز فقط نگاهم می کردند!

گفتم: چه طور بگویم که ولله فقیرم و هیچ ندارم!

گفتند: اگر صد دینار به تو بدهم حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما متنفری؟! از ما فرزندان محمد(صلی الله علیه و آله)؟!

گفتم: نه! هیچ گاه!

- "هزار دینار"؟!

- نه! به خدا قسم نه 

- "دهها هزار دینار"؟!

- هرگز! به خداوندی خدا سوگند همچنان دوستتان خواهم داشت.

گفتند: چطور می گویی فقیری؟ وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی فروشی؟

«چطور می گویی فقیری وقتی کالای عشق ما در دارایی تو هست»

ترجمه آزاد از امالی، جلد 7، صفحه 1?7؛روایت مردی که به خدمت امام صادق علیه السلام رسید.
منبع: وبلاگ محراب اندیشه


جمعه 89 مرداد 8



Design By : Ashoora.ir





پایگاه جامع عاشورا