|
برچسب ها: در محضر خواجه شیرازی (8)،
| نظر/ این نوشته را چگونه دیدید؟
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است/ چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا/ کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم/آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست/ در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست کرت قصد خون ماست/ چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست/ اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی/ گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست/ احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار/ میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود/ با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
از قلم : حسین خسروشاهی
پنج شنبه 89 خرداد 20