پر است قلب من از مهر بي نهايت تو
ببين که عشق تو برده دلم به غارت تو
ميان شهر دلم مريم مسيحايي
وهر چه هستي من غرق در قداست تو
تمام دلخوشي ام روز و شب همين باشد
که بگذرد همه ي لحظه ام به ساعت تو
تو يک هلال،نه، يک قرص کامل ماهي
که دوري از من و درمانده ام ز رويت تو
و من همين کره ي خاکي ام که يک عمريست
به گردشم که بپيمايم اين مسافت تو
سياهي شب من ،چادري که سر داري
که مي دهد خبر از عفت و نجابت تو
وعشوه مي کند آفتاب تا که ديده شود
ولي چه سود ندارد کمي ز غيرت تو
دلم بدون تو از زندگي رضا نشود
تمام دغدغه هايم بود رضايت تو
تو شاعر همه ي بيت هاي ناب مني
چگونه دل نسپارم به هر عبارت تو